دود برخاستن. دود بلند شدن. دود برآمدن. (یادداشت مؤلف) : سرو دودی است که از آتش دل خاسته است تا که زد از نفس گرم به بستان آتش. صائب. رجوع به دود برخاستن شود
دود برخاستن. دود بلند شدن. دود برآمدن. (یادداشت مؤلف) : سرو دودی است که از آتش دل خاسته است تا که زد از نفس گرم به بستان آتش. صائب. رجوع به دود برخاستن شود
گردآلود شدن. چرکین شدن، مجازاً نقصان یافتن. زیان رسیدن: گر جملۀ کائنات کافر گردند بر دامن کبریاش ننشیند گرد. خواجه عبداﷲ انصاری. خاک نعلین تو ای دوست غبارم شد تا بر آن دامن عصمت ننشیندگردم. سعدی (خواتیم). گفت در راه دوست خاک مباش نه که بر دامنش نشیند گرد. سعدی (بدایع)
گردآلود شدن. چرکین شدن، مجازاً نقصان یافتن. زیان رسیدن: گر جملۀ کائنات کافر گردند بر دامن کبریاش ننشیند گرد. خواجه عبداﷲ انصاری. خاک نعلین تو ای دوست غبارم شد تا بر آن دامن عصمت ننشیندگردم. سعدی (خواتیم). گفت در راه دوست خاک مباش نه که بر دامنش نشیند گرد. سعدی (بدایع)